من این سخن نه بگویم که سِّر دل باشد

من این سخن نه بگویم که سِّر دل باشد در این سراچه ی ترکیب، خون دل باشد
من این سخن نه بگویم که سِّر دل باشد در این سراچه ی ترکیب، خون دل باشد
اگر که رفته ام امشب ز دِیر، راه خطا ملامتی نبُود گر مرا بحل باشد
بگویمت سخنی کاندر این جهان خراب ز جام و باده پرستی چه کاره تر باشد
گرت بگویمت ای دوست، صبرِ جان بردی مگو مرا که به دل دود و آه، آن باشد
شکایتی بشنیدم ز بهر سوزِ جگر جگر بسوخت، ازیرا مراد، آن باشد
گرَم نصیب شود زان خَمِ کمان ابرو مرید کس نتوان گشت کاو همان باشد
مرا ز مستیِ این باده ره مزنید چنین سرای، نه جای مثالِ من باشد
به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه