روح من آرام باش
روح من نوبت بیتابی نیست
روح من سخت به تو مدیونم
روح من پنجه به دیوار مکش
روح من ناله و فریاد مکن
روح من روح بیآلایش
زیر شلاق زنجیرهای این دوران
چه ستمها دیدی
چه کسی میداند، چه کسی میخواند
چه کسی قدر تو را میفهمد
تو در این کالبَد فانی جسم
چند سالی است که محبوس شدی
تو در این مزرعه خاکی دهر
چهل سالی است که گیر افتادی
هرکسی از طرفی، هر دلی از جایی
تند آمد و زودی رفت …
همه میگفتند تو را میخواهند
همه میگفتند تو را میبینند
همه از همهمهی عشق برایت گفتند
همه نجوا کردند، همه، سودا کردند …
ای خدا وای چه روحی دارم
چه صبور است این روح، چه صبور است این روح
آی دنیا، همهی آدمها
آی ای آدمیان اینجا
وقت آن است که با یک دلِ سیر، بنشینم
سخنانی دارم
به دلم گوش کنید، بعدازآن هرچه شنیدید، فراموش کنید
به صدای دل این روحِ خروشان
که به تنگ آمده از تنهایی
که به تنگ آمده از بیمهری
که به تنگ آمده است از همهچیز …
عشق را ساده نگیرید همه
عشق، بازیچه دست ما نیست
عشق، حرمت دارد
عشق، آرامش روح و جان است
عشق، زاییدهی افکارت نیست
عشق، آن کودک سرراهی نیست
که ندانی پدرش کیست و یا
نتوانی بیابی از کدامین مادر
متولدشده است…
عشق، تقدیس شده است
عشق، نفرینشده نیست
عشق را مسخره خود نکنید
بسیاری هستند
عشق را مسخره میپندارند
در سر سفره برندش آن را
عشق را با زر و سیم و نان قیاسش دارند
هـای مردم، به خدا
عشق را با زر و سیم و نان، نگیرید همسان
عشق خود، منشأ لقمه نان است
عشق را بر سر هر کوچه و بازار حراجش نکنید
به خدا این دل ماست که به تاراج شده است …
روح من، سخت ز تو غمگینم
روح من، سخت دلم بشکسته
روح من، یاری فریادم نیست
روح من، بغض گلو را بسته
روح من، چند صباحی است که اشک
از دو سرچشمهی خون، میبارد
روح من، از نگهت شرمندهام
روح من، پای ز تو واکندم
روح من، وقت سفر بازرسید
روح من، نوبت آزادیت است
روح من، از تن این خستهی دهر
میرهی تو آرام، سفرت آغاز است، نوبت پرواز است
برو تا رها شوی از همهچیز
از همه داد و فغان و فریاد
از همه زاری و عجزولابه
از همه بیمهری، وز همه بیخبری
از همه بییاری، از همه بیعشقی …
روح من، بار سفر میبندی
روح من، قول بده آنجا هم
از منم یاد کنی
گاهگاهی به یکی فریادی
دل من شاد کنی
جسمِ بیروح، تمام است تمام
روحِ بی جسم، کمال است کمال
آخرین نظرها: