اگر بودی پدر
آه، اگر بودی، اگر بودی پدر
میگفتمت آنچه که آمد بر سرم
کجا بودی ببینی رنج و سختیهای بعد از خود
کجا بودی ببینی آنهمه محنت کشیها و پریشان آرزوهایی
که مثل ابر بیباران
که مثل یکنفس بیجان، که مثل یک کبوتر بچهای آنگاهکه
زخمی ز کین دشمنان بر بال برداشته
نه پروازی، نه آوازی، نه حتی لانهای، حتی که باشد
مأمن و آرامجایی
به دور خود
مثالِ آهوان بی چراگاه
مثال بیدلان از خود آگاه
ز درد و رنج میپیچد …
کجا بودی ببینی دربهدرهای ز خود بیخود.
ببینی دشمنان گوسفند صورت
چه آورند بر عهدوعیال و خانمان و دودمان و
نونهالانت.
چه آوردند بر آن محفلی که
همیشه بالطافتهای روحت، بامحبتهای بیمثلت
با شکر لبخندهای کل صدایت، مهیا کرده بودی،
همچو شمعی در گلستان
همچو باغی در بهاران،
همچو چشمانی که با یک جرعه نوشیدن از آن آبی معمایش
ز خود بیخود شویم و مستی صدساله پیماییم.
آه، اگر بودی پدر
اگر بودی و میدیدی
اگر این ضجههای بیصدا را گوش میدادی
اگر این نالههای بیسرانجام مرا انجام میدادی
اگر دستی ز بیمهری و عیاری
ز حسرتهای بیپایان و فریب انگیز
ز چشمان خشونتبار و پرکینه
مسیحا دست پرنورت را
ز سقف خانه ما،
خانه پر از همه یکرنگی ما
کوته نمیکرد
در این دم، ما چنین مجنونصفت
سر در بیابان پر از رهزن
نداشتیم.
آه، اگر بودی پدر
ولی نه!
همان بهتر که تو از اینهمه بیگانگی و بیسرانجامی
فروبستی دو چشم مهربان و پر ز عشقت را.
نمیدانم اگر بودی و میدیدی
همه این محنت و سختی و رنج و درد و ماتم را
خدا داند، فقط
خدا داند فقط آنگاه تو
چه میکردی با این کوفیان بیوفا بر عهد
چه میکردی با این دشمنان گوسفند صورت.
آه پدر، همان بهتر که رفتی و ندیدی.
همان خوشتر که کوچ ظفر کردی از این غوغا سرای ظاهراً زیبا.
همان خوشتر که نشنیدی …
۱۶ اسفند ۱۳۷۶
آخرین نظرها: