انسان موجود جالبی است. او در برخورد با موضوعات مختلف عکسالعملهای عجیبوغریبی را از خود نشان میدهد.
بخشی از این بازخوردها به نحوه آموزش، فرهنگ و تربیت وابسته است و برخی دیگر به نوع عملکرد مغز برمیگردد.
میخواهم با چند مثال سخنم را آغاز کنم.
احتمالاً با این جملات آشنا هستید:
انگشت پای من همیشه به پایه مبل برخورد میکند.
از هر راهی که بروم باز در ترافیک گیر میکنم.
من همیشه بدشانس هستم.
هیچ سفری نبوده که بدون دردسر برای من انجام شود.
هر وقت جلسه داشتم و در آن جلسه لباس رسمی پوشیدم نوشیدنیام لباسم را کثیف کرده است.
همیشه هنگام یک ارائه مهم کامپیوتر با مشکل روبرو میشود.
میدانیم نمونههای خیلی زیاد دیگری ازایندست جملهها وجود دارد.
آیا این افکار برای شما آشنا نیست؟
این پدیده برای بیشتر انسانها اتفاق میافتد. روانشناسان اسم این پدیده را «تعمیم بیشازحد» یا «تعمیم افراطی» گذاشتهاند.
به زبان ساده، انسان سعی میکند از یکی دو رویداد اتفاق افتاده، الگویی را استخراج کند و از آن الگو در تمام رویدادهای مشابه استفاده کنند.
برای مثال ما روزانه دهها بار از کنار مبل رد میشویم، روی آن مینشینیم برمیخیزیم و هیچ اتفاقی برایمان میافتد. یکبار پای ما به مبل گیر کند و صدمه میبینیم. در این صورت الگویی که در ذهنم مجسم میشود این است:
من هر وقت از کنار این مبل رد شدم پایم به آن گیر کرد.
ذهن ما توجهی به زمانهایی که از کنار مبل گذشتیم و هیچ اتفاقی برای ما رخ نداد نمیکند بلکه بر اساس الگوی ذهنی که ناخودآگاه ساختهایم یکی دو موردی که پایمان به آن گیر کرد را میبیند و آن را بهعنوان الگوی اصلی در نظر میگیرد و این دیدگاه را برای تمام موضوعات مرتبط به کار میبرد.
افکار منفی بهسرعت میتوانند در ذهن رشد کنند تا آنجایی که دیگر جایی برای ورود افکار مثبت یا حتی واقعیتهای موجود نداشته باشد. در این حالت انسان به یک موجود منفیباف، شکننده، افسرده، ناراضی و غیرقابلکنترل تبدیل میشود.
ولی چگونه میتوان از این کار پیشگیری کرد؟
در وهله اول باید این نکتهها را برای خود مشخص کنید:
· «اتفاق» واقعیتی است که انجامشده.
· «برداشتها» پندارهایی هستند که ما از آن واقعیت در ذهن خود میپرورانیم.
مثال:
اتفاق:
پای من در لحظه رد شدن از کنار مبل به آن برخورد کرد.
برداشت:
من هر وقت از کنار مبل رد میشوم پایم به آن برخورد میکند.
این مبل همیشه در برابر من نقش دیوار را بازی میکند.
همیشه مبلی هست که پایم به آن برخورد کند.
بهسادگی میتوانیم متوجه شویم که در مرحله اول باید واقعیت را از برداشت یا پندار خود جدا کنیم.
این تفکیک بسیار اهمیت دارد.
ما عادت کردهایم در مورد اتفاقات، برداشتهای خود را ملاک قرار دهیم و بر اساس آنها قضاوت کنیم. به همین دلیل موضوعات را آنگونه که خود فکر میکنیم ارزیابی میکنیم درصورتیکه میتواند صدها برداشت دیگر را نسبت به این اتفاق تصور کرد.
یادمان باشد این صرفاً یک برداشت است نه یک واقعیت.
چگونه میشود تعمیم بیشازحد را کنترل کرد؟
هر وقت که تفکرِ «همیشه این اتفاق میافتد» به ذهن شما خطور کرد، به این موضوع آگاه باشید که «آن رخداد صرفاً یک اتفاق بود.»
نباید برداشتهای ما باعث شود الگوی ذهنی استاندارد و ثابتی از آن رخداد در ذهنمان ایجاد کنیم و بر اساس آن الگو رخدادهای مشابه را دستهبندی کنیم.
آگاهی به این موضوع یکی از بهترین راههای جلوگیری با افکار منفی و افراطی است.
اگر بخواهم نتیجهگیری داشته باشم میگویم:
تلاش کنیم واقعیتِ اتفاق افتاده را از داستانها و برداشتهای خود جدا کنیم.
به موضوع تعمیم افراطی آگاه باشیم.
لحظه وقوع یک رخداد، از آن الگوی ذهنی نسازیم تا بتوانیم بهتر آن را ببینیم و در موردش تصمیمگیری کنیم.
شما چه تجربهای از این موضوع دارید؟
آخرین نظرها: