عاشقان از رهِ لطفت به مرادی نرسیدند | عارفان نعرهی مستانهی ما را نشنیدند |
مگرت راهِ نظر را دگری بر تو نیاموخت | که نظر بر دلِ ما را به دو صد ناز خریدند |
من و این آهوی وحشی و رقیبانِ زمانه | ز خدا پرس چرا از دلِ یاران نرمیدند |
ز تو وصفی بشنیدم که دگر هیچ ندیدم | مگر از وصف خوشَت پردهی پندار دریدند |
آنچنان روی نمودی که همه عالمیان هم | از تن و جان برهیدند و به سویت گرویدند |
قصهی غصه ندانی که چِسان رفت به رخسار | اشک، چون چشمهی جوشان که گواهانِ تو دیدند |
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرها: